سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] اگر دو پایم را در این لغزشگاه استوار ماند چیزهایى را دگرگون کنم . [نهج البلاغه]   بازدید امروز: 5  بازدید دیروز: 0   کل بازدیدها: 5808
 
انتخاب آخر برای ...
 
مونسم!
نویسنده: محسن حسینی(جمعه 85/1/18 ساعت 11:46 عصر)

به یاد تنها مونس قلبم.

                کاش هرگز متولد نمی شدم !! 

 کاش روز گار اینقدر بی رحم نیود!!!

              کاش می شد محبت را گدایی کرد!



نظرات دیگران ( )

غریبی!!!
نویسنده: محسن حسینی(جمعه 85/1/18 ساعت 11:42 عصر)

در غریبی ناله کردم هیچکس یادم نکرد

                               روزگار بی مروت لحظه ای شادم نکرد

 در قفس جان دادم صیاد آزادم نکرد

                              آرزوی مرگ کردم مرگ هم شادم نکرد



نظرات دیگران ( )

دلتنگی!
نویسنده: محسن حسینی(جمعه 85/1/18 ساعت 11:27 عصر)

وقتی از مدرسه تعطیل شدم ،راه خونه رو پیش گرفتم و رسیدم به ایستگاه اتوبوس

مدرسه ی دخترونه تعطیل شده بود و عده ی زیادی از دختران در استگاه نشسته

بودن و عده ای ایستاده ، هر کس با دو ستش در حال حرف زدن بودن و منتظر اتوبوس

بودن . اون روز گذشت و به خونه رفتم .

فردا تو مدرسه دلم می خواست زودتر تعطیل بشم تا بتونم به ایستگاه برم و اون محیط و

تماشا کنم .

کم کم به ایستگاه اتوبوس عادت کرده بودم و کاره هر روزم شده بود رفتن به ایستگاه اتوبوس ،

من با دوستانم در ایستگاه می نشستیم و به دخترا تیکه مینداختیم . خیلی از این کار

لذت می بردیم .

تا چشم به هم زدیم مدرسه ها رو به پایان بود .

امتحانات خرداد شروع شد و من بعد از دادن امتحان باز به  ایستگاه می رفتم ولی عده ی

از دخترا که همیشه به ایستگاه می اومدن نبودن .

آخرین روز امتحان فرا رسید ، با دوستانم به ایستگاه رفتیم و بغض گلومو  گرفته بود

 خیلی به ایستگاه عادت کرده بودم دوست نداشتم که یک روز به اونجا نرم.

وقتی به خونه رفتم حالم خیلی گرفته بود .تازه فهمیده بودم که چقدر به ایستگاه و

آدمای ایستگاه که هر روز می دیدمشون  عادت کرده بودم .

روزایی می شد که از اونجا میگذشتم و با دیدن ایستگاه اشک درون چشمانم جمع می شد،

الان حدوده 2 ساله که از اون ماجرا میگذره ،  هنوزه که هنوزه از اون منطقه رد میشم

بغضم میگیره و آهی میکشم و میگم یادش بخیر !!!!!!!!!

 



نظرات دیگران ( )

گردش
نویسنده: محسن حسینی(پنج شنبه 85/1/10 ساعت 2:17 صبح)
امروز پنجشنبه 10 فروردین ساعت 2:5 دقیقه بامداد می باشد امروز ما می خوایم با بچه هامون بریم به گردش ..بریم کوه .. می خوایم بچه های کرج رو ببریم  گردش تا حال کنیم ....

نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
پرستوی عشق
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| فهرست موضوعی یادداشت ها ||
انتخواب آخر برای ...[17] .
|| مطالب بایگانی شده ||
بهار 1385
زمستان 1384

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
انتخاب آخر برای ...
محسن حسینی
انقدر بچه ی بهالی هستما خدا می دونه

|| لوگوی وبلاگ من ||
انتخاب آخر برای ...

|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو